- وفات کردن
- در گذشتن جان سپردن مردن مردن وفت کردن در گذشتن
معنی وفات کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- وفات کردن
- مردن، وفات یافتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
توختن، بجا آوردن وعده و عهد و اجرای شرایط دوستی و محبت: (وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریق ما کافری است رنجیدن) (حافظ)، کفایت کردن بسنده بودن: (و نیز تواند بود که یک نفس به انشا بیتی تمام وفا نکند)
بسنده کردن
دفع شر نمودن
پدافندیدن
میانجی گری کردن
ترسیدن، هراسیدن
حواله کردن براتی بشخصی یا بنگاهی و یا بانکی
پایداری کردناستقامت ورزیدن، ثابت شدن پایدارماندن مداومت کردن مواظبت نمودن، ثبات ورزیدن مقاومت کردن، پایداری استقامت
فرق کردن، مختلف شدن
فال گرفتن فال زدن تفال فرمودن تفال زدن
وساطت کردن توسط کردن
غفلت داشتن، غفلت ورزیدن، غافل شدن، غافل بودن
کافی بودن، بس بودن، از عهده کسی یا انجام دادن امری برآمدن
کار بزرگ انجام دادن
ژودن غنویدن غفلت ورزیدن غفلت داشتن
تاییدن بس بودن، برآمدن کار ساختن بس شدن، کافی بودن، از عهده کسی بر آمدن: شما بجمله عرب یکی را کفایت کنید، از عهده اجرای امری بر آمدن: مسعود... جزما فرمان داد ک این مهم ترا باید کفایت کرد والی جز از اطاعت چاره ندید
کفاره دادن: (دی سجده همی کردی کردی گنهی هایل می نوش گناهت را امروز کفارت کن)، (امیر معزی)
در پیچیدن: چکسه نهادن پیچیدن چیزی را در میان پارچه یا کاغذ
دو رویی کردن آشتی وا نهادن
نفقه کردن: شما بر رسول خدا نفقت مکنید که درویش شوید
شمانیدن بیزاری جستن
نهیبیدن ترسیدن از تنهایی یا از وقوع امری ناگهانی
میانجی کردن شفاعت کردن
سمسول ورزیدن رقص و کچول آغازیدند و لور و سمسول ورزیدند (راحه الصدور رویه 4) بی شرمی کردن
اندر زدادن پنددادن: (آدم علیه السلام به شیث وصیت فرمود که این سخنان را نگاه دار و اولاد خود را به محافظت آن وصیت کن)، سفارش کردن بکسی یاکسانی که اعمالی را پس از مرگ سفارش کننده انجام دهند
زنا شویی کردن پیوند بستن ازدواج کردن
سفارش کردن اندرزنیدن وصیت کردن سفارش کردن
خشم کردن غضب کردن برمن ای سنگدل، وروت مکن، ناز من تو با بروت مکن، (بارانی)
بدرود کردن بدرود کردن خداحافظی کردن: درودگر زن را وداع کرد... یا عالم (جهان) فانی را وداع کردن، مردن در گذشتن: از کثرت جزع پهلو بر بستر ناتوانی نهاده در همان ماه عالم فانی را وداع کرد و بعالم بقا پیوست
دچار ویار گردیدن
((~. کَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
پایداری کردن، استقامت ورزیدن، ثابت شدن، پایدار ماندن، مقاومت کردن، پایداری، استقامت